یلدا بانووی مایلدا بانووی ما، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

یلـــــــــــــدا ، بانوی پاییزی

خدا را شكر

     تا عشق آمد دردم  آسان شد     خدا را شکر   مادرشدم او پاره ی  جان شد       خدارا شکر    شوق شنیدن ریخت ،حتی گریه اش در من   لبخند زدو جانم غزلخوان شد       خداراشکر   من باغبان ِ تازه  کاری بودم  امّــــا او   یک غنچه ی زیبا وخندان  شد       خداراشکر   اوآمدو باران ِ رحمت با خودش آورد   گلخانه ی ماهم  گلستان  شد     خداراشکر   سنگ ِ صبورم ،ن...
11 ارديبهشت 1392

مامان سعیده روزت مبارک

وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… شبا تا صبح بیداری ولی روزها خسته نیستی… انگار خدا بهت قدرتی مضاعف داده بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاطی… با هر خنده کودکت بال در میاری و تو ابرا پرواز میکنی… دیگه بوی بد مدفوع برات زننده نیست… نگران اینی که مبادا پای بچم بسوزه… وای چرا رنگ مدفوعش عوض شده؟ اگه بچت عطسه کنه دنیا رو سرت خراب میشه. وقتی کسی حتی عزیزترین کست به بچت کوچکترین غرولندی کنه دلگیر میشی و غصه دار… آخه اون که نمیدونه تو مادری مقدس ترین واژه بشریت… وقتی گردن میگیره، غلت میزنه، چهاردست و پا میره، راه م...
11 ارديبهشت 1392

عید 92

سلام، سال نو مبارک. امیدوارم عید به همه عزیزان خوش گذشته باشه. ما که چون یلدا جون کوچولو بود و جاده ها شلوغ، ترجیح دادیم تهران بمونیمو با یلدا جون خوش بگذرونیم. همونطور که قول داده بودم چند تا از عکسای روز عید عزیز بابارو میزارم تو وبلاگش.   ...
14 فروردين 1392

سه ماهه شدن دخمل بابا

سلام به همه دوستای عزیز :   ضمن عذر خواهی به دلیل تاخیر نسبتا طولانی در به روز کردن مطالب وبلاگ به اطلاع دوستای عزیز یلدا جون می رسونم که دخمل عزیز بابا امروز سه ماهه شد ! حالا دیگه یلدای بابا خیلی بزرگ شده و با خنده های نازش هوش و حواس برای بابا احسان نذاشته ! حالا دیگه من لحظه شماری می کنم عصر بشه و من برم خونه تا با یه خنده ناز یلدای عزیزم خستگی از تنم بیرون بره. از مامان سعیده به خاطر زحمات شبانه روزیش برای دخترمون تشکر می کنم و بهش خسته نباشید میگم و خدارو به خاطر داشتن این همسر عزیز و دختر ناز شاکرم. من از طرف خودم، مامان سعیده و یلدا جون پیشاپیش سال نورو به همه عزیزان تبریک میگم. ایشالا سالی خوش همراه با سل...
26 اسفند 1391

20 روزه شدن یلدای بابا

  دیروز یلدای عزیز من و مامان سعیده وارد بیستمین روز زندگیش شد. بیست روز از قشنگتر شدن زندگیمون میگذره. خیلی سخته، مخصوصا واسه مامان سعیده که باید غیر از روزا شبا هم حداقل سه چهار ساعت بیدار باشه و به یلدا جون شیر بده و موقع گریه آرومش کنه. ولی تحمل صد برابر این سختی هم به داشتن همچین فرشته ای می ارزه ! میدونم که نظر مامان سعیده هم همینه ! به همین مناسبت یه عکس خیلی خوشگل از دختر بابا میزارم تو وبلاگش. ببینید با چه تمرکزی داره به دوربین نگاه می کنه ! معلومه مثل باباش به عکس و عکاسی علاقه داره دخترم. زود بزرگ شو تا بابایی برات یه دوربین دیجیتال اصل ژاپنی بخره، با همدیگه بریم عکاسی !!! من و مامان سعیده بیست ر...
17 دی 1391

و این هم یلدا خانم خوابالو بعد از باز کردن کادو ها

  مامان اکرم و بابایی محسن برات یه النگو پهن ورساچه خریدن که دستشون درد نکنه خیلی خوشگله و به مامان سعیده هم یه کادو خیلی خوب دادن که اون هم یک میلیون وجه نقد بود  مامان طاهره و بابا علی برات سه تا النگو باریک خریدن که اونم خوشگله عمه سارا و عمو امیر برات ست گوشواره و انگشتر خریدن که تو عکس نیست چون فعلا گوش شما سوراخ نشده عزیزم ولی خیلی خوشگله مخصوصا انگشترش تو دستهای ناز شما عمو متین برات یه پلاک وان یکاد خرید و این وبلاگ زیبا را برات درست کرده که اونم دستش درد نکنه خاله زهره برات یه انگشتر آورده که دستش درد نکنه دایی رضا و زن دایی مریم هم برات یه سکه پارسیان آوردن که دستشون درد نکنه خا...
12 دی 1391

تولد مامان جوني هوراااااااااااااااا

                                                                                                 امسال تولد مامان جوني منم بودم باورتون ميشه اولين تولد عمرمو شركت كردم چقده خوش ميگذره اين تولد  جاتون خالي كيك خورديم (البته من نه هاااااااااا ماماني خورد!)  كادو باز كرديم  عكس ها قشنگ قشنگ گرفتيم خلاصه كلي حال داد و من به اين نتيجه رسيدم كه تو اين ...
11 دی 1391